عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



پدرو پسری را نزد حاکم بردند که چـوب زنند.

 

اوّل پدر را انداختند و صد چوب زدند،آه نکرد و دم نـزد.

 

بعد ازآن پسر را انداختند و چون یک چوب زدند،پدرآغاز ناله وفریاد کرد.

 

حاکم گفت:

تـو را صد چوب زدند ودم نـزدی،به یک چوب که پسرت را زدند این ناله وفریاد چیست؟


گفت:آن چوب ها که بر تن من آمد تحمل میکردم اکنون برجگرم می آید تحمل ندارم.



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: حاکم , چوب , ناله , جگر ,
:: بازدید از این مطلب : 652
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 20 اسفند 1392

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 244 صفحه بعد


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com